رادوينرادوين، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره
رونیارونیا، تا این لحظه: 5 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات عزيز دل مامان و بابا

خوشبختی برای من است چون آنان که دوستشان دارم کنارم هستن

رونیا خانم

مجموعه ای از شعر هایی که نانا خانم یادگرفته  تولد تولد تولدت مبارک  چشم چشم دو تا دست تاب تاب بندازی  جدیدا هم یاد گرفتی وقتی بهت می گم دوسِت دارم میگی منم دوست، دارم کلا خیلی بلا شدی و نمککککککک یه جورایی می خوام بخورمت  موبایل بابا رو بر می داری می گی نانا بده ... بعد عاشقتم وقتی می گیم رونیا صداش زیاده کمش کن خودش آیگون ولوم رو میاره کم می کنی ... اولین بار که این کار و جلو بابا کردی داشتن غش می کرد.. شیرین زبونم دوست دارم
8 مرداد 1399

مقدمه برنامه ریزی برای تولد آقا رادوین

سلام عزیز دل مامان چند وقته که فکرم خیلی مشغوله و حال خوشی ندارم و البته همه اینا برمی گرده به کارم و تنها بهونه خوب بودنم شما عزیزای دلم هستید. رادوینم فکرم به اینه که برای تولدت چی کار کنم؟ چه هدیه ای برات بگیرم راسشتو بخوای تو بچه هایی که دور و برمون هستن هیچ بچه ای ان قدر مثل تو دنبال روز تولدش و هدیه ای که می خواد بگیره نیست ولی تو واقعا به این موضوع علاقه داری و منم دلم می خواد برات سنگ تموم بذارم.( از تولد رونیا می شمری که بعد مامان جونه ، بعد نهال و بابا غلام و بعد دیگه تولده منه) به همراه باباسید و مامان جون برای خرید هدیه ات رفتیم بازار صالح آباد ( البته که خیلی جالبه تو یک خیابان یک اسباب بازی با چند تا قیمت مختلف...
7 مرداد 1399
1